بیا تا قدر یکدیگر بدانیم
بیا تا قدر یکدیگر بدانیم که تا ناگه زیکدیگر نمانیم
چه آمد بر سر اقوام و خویشان که گردید جمعشان اینسان پریشان
چرا خواهر ز خواهر می گریزد برادر با برادر می ستیزد
چرا دختر ز مادر ننگ دارد پدر با بچه هایش جنگ دارد
یکی با سود پول های نزولی رود مکه به امید قبولی
یکی نازد به ماشین و به باغش یکی باد تکبر در دماغش
بظاهر خانه هامان کاخ شاه است درونش یک جهان اندوه و آه است
در دیوارهاش کاشی و سنگ است ولی هر خانه یک میدان جنگ است
تمام کارها گشته ریایی نجابت شد عوض با بی حیایی
نه در فکر حلال و نه حرامند همه دارند ولی نعمت زوالند
چنین مردم دگر خیری نبینند اگر قارون شوند باز هم همینند
خلاصه دوستان دانید چکاریم همگی بر خر شیطان سواریم
بخود
آئید عزیزان راه کج شد از
این رو زندگانی ها فلج شد
بیائید راه دیگر پیش گیریم سراغ از اصل و ذات خویش گیریم
بیائید قدر یکدیگر بدانیم غرور و کینه را از خود برانیم
بیائید دست یکدیگر بگیریم ضمانت نیست تا فردا نمیریم